هر قدر ناله کشیدیم به جایی نرسید


درد ما کهنه شد، اما به دوایی نرسید

چه فغان ها که کشیدیم، کسی گوش نکرد


به همآهنگی ما نیز صدایی نرسید

چه قدر شکوه نماییم ز بخت و ز فلک


جز ز ما بر سر ما هیچ بلایی نرسید

گره اندر گره افتاده به کار دل ما


به مددکاری ما عقده گشایی نرسید

ما که از قافله ماندیم مگر وقت رحیل


خواب بودیم و یا بانگ درایی نرسید

تا که دل منتظر خوان فلک شد بر ما


غیر خون جگر و اشک، غذایی نرسید

صادقان را به جگر داغ سر داغ آمد


خاینان را به خدا هیچ بلایی نرسید

حاصل ما همه در اشکم شه رفت، ولی


لب نانی به لب خشک گدایی نرسید

در محیطی که به پابوس خسان هر چه دهند


سر شوریدهٔ ما بد که به پایی نرسید

«بارق» از درد مکن شکوه که در شهر کران


هر قدر ناله کشیدیم به جایی نرسید

کابل اردیبهشت ۱۳۳۴